loading...
ACHAR ❤ FARANSEH
علامت تعجب بازدید : 251 دوشنبه 05 تیر 1391 نظرات (18)

http://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.com

 

 

سلام سلام

ممنون که قسمتی از وقت گرانبهای خودت رو صرف نگاه کردن به وبلاگ ما کردی.

 

ازینکه به این وبلاگ سر زدی خیلی ممنونیم.
خوش آمدید.

 

تعمیرکاران اینجا:
دودختر نوجوون هستن!
علامت تعجب

و

موسیقی دان
 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

و یه نکته خیلی مهم:
"لطفا بدون ذکر منبع کپی برداری نکنید!"

 

علامت تعجب بازدید : 234 دوشنبه 26 تیر 1391 نظرات (2)
http://img4up.com/up2/69966483137191327811.jpg
 
روزی پرنده ای آبی رنگ ناگهان از پنجره وارد اتاق شما میشود و در آنجا به دام می افتد.
چیزی در این پرنده شما را به خود جذب میکند و تصمیم میگیرید آن را نگه دارید.
اما روز بعد در عین شگفتی متوجه میشید رنگ پرنده از آبی به زرد تغییر کرده است.
این پرنده استثنایی دوباره تغییر رنگ می دهد و در صبح روز سوم به رنگ قرمز روشن در می آید و در روز چهارم سیاه رنگ است.
 
سوال؟blush
اکنون روز پنجم است، وقتی از خواب برمی خیزید این پرنده چه رنگی است؟
 
1. پرنده تغییر رنگ نمی دهد و سیاه باقی می ماند.
2. پرنده به رنگ آبی که در ابتدا داشت باز میگردد.
3. پرنده سفید می شود.
4. پرنده طلایی می شود.
 
جواب ها باید در همین 4 جواب بالا جستجو بشه و رنگ های دیگه مثل سبز ، بنفش ، زرد و بی رنگ مد نظر نیست.
 
خوب فکر کنید، هر وقت به نتیجه رسیدید ادامه مطلب رو بخونید
با توجه به توضیحات بالا باید متوجه شده باشید که به هیچ وجه سرکاری نیست.
پس با احساس خودتون جواب بدید و بعد جواب رو ببینید!
 
جواب در ادامه مطلب!
علامت تعجب بازدید : 167 جمعه 23 تیر 1391 نظرات (2)

نقش

http://img4up.com/up2/33228339745695568938.jpg

در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمی آمیخت
و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک
یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
 و به ناخنهای خون آلود
روی سنگی کند نقشی را و از
آن پس ندیدش هیچ کس دیگر
شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید
 از میان برده است طوفان نقشهایی را
 که به جا ماند از کف پایش
گر نشان از هر که پرسی باز
بر نخواهد آمد آوایش
آن شب
هیچ کس از ره نمی آمد
 تا خبر آرد از آن رنگی که در
کار شکفتن بود
کوه : سنگین ‚ سرگردان ‚ خونسرد
 باد می آمد ولی خاموش
 ابر پر میزد ولی آرام
لیک آن لحظه که ناخنهای دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز
رعد غرید
کوه را لرزاند
برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی آن در لحظه ای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان می ماند
امشب
باد وباران هر دو می کوبند
 باد خواهد بر کند از جای سنگی را
 و باران هم
خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شوید
هر دو می کوشند
می خروشند
لیک سنگ بی محابا در ستیغ کوه
مانده بر جا استوار انگار با زنجیر پولادین
سالها آن را نفرسوده است
کوشش هر چیز بیهوده است
 کوه اگر بر خویشتن پیچد
سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند
 و نمی فرساید آن نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک
 یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت
 در شبی تاریک

شعری زیبا از زنده یاد
سهرابـــــ سپهری

علامت تعجب بازدید : 163 شنبه 10 تیر 1391 نظرات (1)
http://img4up.com/up2/93014217278287089096.jpg
 
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند!
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم، پاسخ lمی دهی؟
شاگرد گفت : با کمال میل استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی، هدف تو از پرورش آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...! نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزشتر خواهند بود!
استاد گفت : پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقت توجه، لطف و رحمت او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و  با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد
"نه ابراز ناراحتی و گریه و زاری را...!!!"
علامت تعجب بازدید : 250 جمعه 09 تیر 1391 نظرات (0)

http://img4up.com/up2/80423201995420241539.jpg

این دوتا انیمیشن رو از دست ندین!

انیمیشنی نیست که فقط نگاه کنین! باید با حرکت ماوس و یا کلیک کردن کارهای مختلف روش انجام بدین!

اولی: اینجا کلیک کنید!
این بیشترین نیازش به کلیک کردنه!

دومی: اینجا کلیک کنید!
این بیشترین نیازش به حرکت ماوسه! فقط برای پرش عنکبوت باید از کلیک استفاده کنید!

خودتونو با این انیمیشن ها درگیر کنید و ازشون لذت ببرید!

منبع: وبسایت حضرت والا مامبو جامبو

علامت تعجب بازدید : 172 پنجشنبه 08 تیر 1391 نظرات (1)
علامت تعجب بازدید : 186 چهارشنبه 07 تیر 1391 نظرات (0)

http://img4up.com/up2/41751943563498490333.jpg

                              عکس: رابرت لویی استیونسن

دکتر جکیل و آقای هاید

نویسنده: رابرت لویی استیونسن

ترجمه: محسن سلیمانی

ناشر: نشر افق ـ کلکسیون کلاسیک

خلاصه داستان: این کتاب، داستانی تخیلی ست. داستان پزشکی به نام جکیل است که دوست دارد از وجود خود جنبه شر را پاک کند و فقط یک جنبه در بدن داشته باشد. این پزشک از کلنجار رفتن این دو جنبه یعنی خیر و شر خسته شده و میخواهد به این مسئله پایان دهد. او با ساخت دارویی شخصیت خود را تغییر می دهد اما به جای ماندن جنبه خیر در وجودش جنبه شر در وجودش می ماند و او از دکتر جکیل تبدیل به مرد نفرت انگیزی به نام هاید می شود. او می تواند با خوردن دارو بازهم خود را تبدیل به دکتر جکیل کند اما این روند تنها تا زمانی موقت ادامه می یابد...

بخشی از داستان: (این بخشی از گزارش دکتر لانیون ـ یکی از شخصیت های داستان ـ درباره دکتر جکیل است) صدای فریادی بلند شد و مرد که همان ادوارد هاید باشد گیج زد و تلو تلو خورد. به میز چنگ انداخت و خودش را نگه داشت. با چشم های از حدقه در آمده خیره خیره نگاه می کرد و با دهانی کاملا باز نفس نفس می زد. همان طور که داشتم نگاهش می کردم، فکر کردم که دارد تغییر می کند. انگار داشت باد می کرد؛ صورتش یک دفعه سیاه شد و اجزای صورتش انگار نرم شدند و تغییر شکل دادند و لحظه ای بعد من از جا پریدم و خودم را عقب انداختم و به دیوار تکیه دادم. بعد دستم را بلند کردم تا در برابر آن اتفاق شگفت انگیز مثل سپر باشد. چون وحشت تمام وجودم را فرا گرفته بود. نمیدانم چند بار داد زدم:"خدای من خدای من!" آخر جلوی چشم هایم، هنری جکیل در حالی که رنگش پریده بود و می لرزید و مثل مرده هایی که زنده شده اند با دست هایش کورمال کورمال به هوا چنگ می انداخت، ایستاده بود...

نکته: این داستان در کابوسی به ذهن استیونسن رسید. استیونسن ابتدا به دلیل نارضایتی رمان را سوزاند اما به سرعت پشیمان شد و بار دیگر آن را سه روزه نوشت.

علامت تعجب بازدید : 109 چهارشنبه 07 تیر 1391 نظرات (0)

http://img4up.com/up2/45884206671867353073.jpg

قبل از نوشتن متن بگم که این روزا مترسک موضوع پرطرفداری برای نویسنده ها شده! اما همه شون از تنهایی و بی کسی مترسک میگن! اما جبران خلیل جبران یه نگاه متفاوت به مترسک انداخت و موضوع جدیدی برای قلم من روی میز گذاشت! اول متن بنده و بعد در ادامه مطلب متن جبران خلیل جبران رو میخونیم:

متن بنده: مترسک

هوا گرم بود و من خسته بودم. رفتم توی یه مزرعه که یه مترسک هم اونجا بود. به مترسک تکیه دادم. حس کردم صدای نفس های مترسک رو می شنوم. برای این که مطمئن بشم مترسک میتونه حرف بزنه گفتم:"دلم برات می سوزه مترسک!" مترسک گفت:"چرا؟؟!" گفتم:"آخه خیلی تنهایی. خسته نمیشی از این کار تکراری و همیشگی؟! قلبت به درد نمیاد وقتی میدونی که کسی بهت توجه نمیکنه؟!" مترسک تمسخر آمیز خندید و گفت:"گفتی قلب؟! اما من که از کاهم! قلبم جا بود؟! این نویسنده ها برام داستان میسازن! اما من هیچ چیزی رو احساس نمیکنم!"

علامت تعجب بازدید : 208 سه شنبه 06 تیر 1391 نظرات (0)

http://img4up.com/up2/90040783467621873776.jpg

                                         عکس: الکساندر دوما

کنت مونت کریستو

نویسنده: الکساندر دوما

ناشر: نشر افق ـ کلسیون کلاسیک

ترجمه: محسن فرزاد

خلاصه داستان: این داستان، داستان ملوانی به نام ادمون دانتس است (بعدها نام خود را به کنت مونت کریستو تغییر می دهد) که بدلیل فوت ناخدای کشتی، قرار است ناخدای کشتی شود. مباشر صاحب کشتی یعنی دانگلار، به ادمون دانتس حسادت میکند. دانگلار و دیگر دشمن ادمون دانتس یعنی فرنان کاری میکنند که ادمون به زندان بیفتد و ادمون که به حبس ابد محکوم شده بود...

بخشی از داستان: کادروس گفت:"آه بهتر است در این هوا بیرون نروید!" همسر کادروس گفت:"بله، بهتر است شب پیش ما بمانید." کادروس و همسرش به هم نگاه کردند، گویی فکری شوم به طور همزمان از ذهن آنها گذشت. جواهر فروش گفت:"مسئله ای نیست، من از رعد و برق نمی ترسم." و بیرون رفت. زن کادروس به کادروس گفت:"چرا گذاشتی برود؟ باید اورا نگه میداشتی! نباید می گذاشتی الماس را ببرد! کادروس گفت:"از خدا بترس زن!" درهمین موقع آسمان با صدای بلندتری غرید و باد در اطراف مسافر خانه زوزه کشید. جواهر فروش در زد و گفت:"باد و بوران شدیدی است. نمی توانم راهم را پیدا کنم!" همر کادروس نیشخندی زد و به کادروس گفت:"که گفتی از خدا بترسم هان؟ اما خدا خودش او را برگرداند!"

علامت تعجب بازدید : 113 سه شنبه 06 تیر 1391 نظرات (1)

هیچگاه خودت را

برای کسی تشریح نکن

زیرا اگر آن فرد

واقعا تو رو دوست داشته باشد

نیازی به آن توضیحات ندارد

و اگر از تو بدش بیاید

آن را باور نخواهد کرد

علامت تعجب بازدید : 119 دوشنبه 05 تیر 1391 نظرات (1)

http://img4up.com/up2/84235648010930102257.jpg

 

[شب] به آسمون نگاه کن

آره نگاه کن...

چی میبینی؟!

فقط ماه؟! ستاره ها رو چی؟!

فقط سه چهار تا؟!

آره حق داری! این روزا ستاره ها کم پیدا شدن!

دلم تنگ شده! دلم تنگ ستاره ها شده! اون ستاره های چشمک زنی که هر شب بهم شب بخیر می گفتن! ستاره هایی که سوغاتشون نور بود!

ادامه مطلب فراموش نشه!

علامت تعجب بازدید : 112 دوشنبه 05 تیر 1391 نظرات (1)

http://img4up.com/up2/37788805440149770022.jpg

نیاز

اتاق پر شده از سکوت
حتی صدای ساعت هم نمی آید
نیازمندم
نیازمند خنده ای که سکوت غم را بشکند

                                                   از خودم!

 

(کسی نمیتونه کپی کنه بدون منبع.)

(چون توی یک نشریه چاپ شده!)

درباره ما
Profile Pic
موسیقی دان و علامت تعجب در این این وبلاگ هرنوع مطلبی رو ارائه میدن! جز: مطالب سیاسی ـ غیر اخلاقی ـ موزیک (این آخریه رو خود رزبلاگ هم اجازه نمیده!) برای هرچه بهتر شدن این وبلاگ موسیقی دان و علامت تعجب به نظرات شما نیازمندند! پس.... نظر نشه فراموش .... لامپ اضافی خاموش!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    وبلاگ از نظر شما؟!
    دوست دارید بیشتر چه نوع مطالبی رو ارائه بدیم؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 22
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 167
  • بازدید سال : 1,000
  • بازدید کلی : 9,592