دیگه دوره ی جزوه گذشته، دور دور فلشه:)))))
مخصوصن این روزها که بقدری فرز و چست و چابک هستم که کـــــــــلا روزی دو سه بار از جام بلند میشم در طول روز ،اونم بخاطر نیازهای حیاتی،به حدی که برای سحر که میخوام مامانو بیدار کنم پا نمیشم برم صداش کنم زنگ میزنم به گوشی خونه تا از صدای اون جمیعن یبدار بشن
باز خدا خیر بده این وایبرو واتساپو که باعث میشن تمام ساعات روزم به خواب نگذره،شصت دست راستمم یه ورزشی بکنه:) ینی این گوشیه دست سومم شده اصن جدا نمیشه ازم
تنها فعالیت متحرک هیجان انگیزم از اول تابستون فک میکنم فقط این فلش مموری بود که باعث شد یکم دوندگی کنم
جریانش اینطوریه که یه روز که با دوستم لی لی کنان خیابون گز میکردیم این فلش به پستمون میخوره بعدش درگیر میشیم که حالا ما حاضریم واسه این فلش چیکار کنیم؟:دی واسه این فلش بدیم وقتمون؟ به چه اسونی بشیم جوگیر ما؟ بزاریمش سرجاش وسط خیابون صاحبش پیداش کنه شاید؟ باز ازونورم گیگش زیاد بود میگفتیم بفروشیمش بزنیم به زخم زندگی:))) از آخرم ایشالا هیچ وقت گرفتار این تصمیمانی یهویی نشید ،بسان دو تا ادم پایه ی علاف ِ خوشال تصمیم میگیریم تلاشمونو بکنیم شاید صاحبشو پیدا کنیم
دوستم نهایت کمکش این بود ما رو قانع کرد (شما بخونید گول زد) که اشکال نداره توی فلشو ببینیم اصل نیت پاکمونه:دی فلشو آوردم خونه با سلام و صلوات زدم به کیس و ازونجایی که معلوم نبود محتواش چی باشه یه چشم باز و یه چشم بسته رفتم توشو نگاه کردم ،چشمتون روز بد نبینه ینی پر بووود پر فایل،از اکسل و ورد و پاورپویینت بگیر تا ورد پد و اینجور چیزا البته
بعد از فضولیا و کنکاش بسیار دیدم طرف معلمه اونام کارای دانش آموزاش بوده و داره رو پایان نامه ی ارشدشم کار میکنه دانشگاش هم که همین بغل دانشگاه ما بود،جذاب ترین قسمتش هم فامیلیش بود که دلاور بود،خطاب به نمکدون و صالی
همینجوری جستجو میکردم که رسیدم به یه فرمی که پر کرده بود و اون قسمت وضعیت تاهلش که زده بود مجرد
مدیونید فک کنید دیگه ازونجا به بعد همه ی فایلها جلو چشام تار شد و رو زمین نبودم همش به نیمه گمشده و صداقت اول کار و آینده و این چیزا فک میکردم:دی
سریع زنگ زدم به دوستمو نکات مهمو گفتم بهش و روز بعد راهی دانشگاهشون شدیم گشتیم دانشکده اشو پیدا کردیم بعدم مدیر گروهشونو!ولی نبود یه یه ساعتی صبر کردیم اومد اسم و ادرس دلاورو بش گفتیم گفت اره میشناسم از فعالای ما هستن چیکارشون دارید؟گفتیم داستانو بهش بعدم گفت خب فلشو میتونین بدین به من برسونم دستشون
هیچی دیگه دوستم چشم و ابرو مینداخت بهم نیشش هم که باز شده بود خدا،منم موندم رودربایستی و تو دلم گفتم اینکه نشد ایشالا فلش بعدی و فلشو دادم بهش!
خب ما خودمون دست نداریم خانوم محترم؟:| نمیگی میخوره تو پر رویاهامون دیگه عمرنات ازین کارای خیر خواهانه نمیکنیم؟خدایی اصن فک نمیکردم همچین پایان تلخی داشته باشه
پیشنهادم به شما اینه که اگه به همچین موردی برخوردید حتما یه فایل ورد توش بزارید بعدا پشیمون نشید:)))))
+دلم برا کامنت و کامنت بازی و این لینکای کنار تنگ شده،تا حالا اینقدر دیگه بلاگفا سوت و کور نبوده،طی یه حرکت انتحاری قالبمم پروندم حالا دوباره قالب از کجا بیارم:))))))
+در پایان هم مچکرم از دوسایی که فراموشم نکرده بودن و کامنت گذاشتن و همیطو از انگیزه دهندگان عزیزوم نیکناز و فاطمه و بلقیس
راستی سلامممممممممممممممم طاعات عباداتتون قبول:)