عکس: رابرت لویی استیونسن
دکتر جکیل و آقای هاید
نویسنده: رابرت لویی استیونسن
ترجمه: محسن سلیمانی
ناشر: نشر افق ـ کلکسیون کلاسیک
خلاصه داستان: این کتاب، داستانی تخیلی ست. داستان پزشکی به نام جکیل است که دوست دارد از وجود خود جنبه شر را پاک کند و فقط یک جنبه در بدن داشته باشد. این پزشک از کلنجار رفتن این دو جنبه یعنی خیر و شر خسته شده و میخواهد به این مسئله پایان دهد. او با ساخت دارویی شخصیت خود را تغییر می دهد اما به جای ماندن جنبه خیر در وجودش جنبه شر در وجودش می ماند و او از دکتر جکیل تبدیل به مرد نفرت انگیزی به نام هاید می شود. او می تواند با خوردن دارو بازهم خود را تبدیل به دکتر جکیل کند اما این روند تنها تا زمانی موقت ادامه می یابد...
بخشی از داستان: (این بخشی از گزارش دکتر لانیون ـ یکی از شخصیت های داستان ـ درباره دکتر جکیل است) صدای فریادی بلند شد و مرد که همان ادوارد هاید باشد گیج زد و تلو تلو خورد. به میز چنگ انداخت و خودش را نگه داشت. با چشم های از حدقه در آمده خیره خیره نگاه می کرد و با دهانی کاملا باز نفس نفس می زد. همان طور که داشتم نگاهش می کردم، فکر کردم که دارد تغییر می کند. انگار داشت باد می کرد؛ صورتش یک دفعه سیاه شد و اجزای صورتش انگار نرم شدند و تغییر شکل دادند و لحظه ای بعد من از جا پریدم و خودم را عقب انداختم و به دیوار تکیه دادم. بعد دستم را بلند کردم تا در برابر آن اتفاق شگفت انگیز مثل سپر باشد. چون وحشت تمام وجودم را فرا گرفته بود. نمیدانم چند بار داد زدم:"خدای من خدای من!" آخر جلوی چشم هایم، هنری جکیل در حالی که رنگش پریده بود و می لرزید و مثل مرده هایی که زنده شده اند با دست هایش کورمال کورمال به هوا چنگ می انداخت، ایستاده بود...
نکته: این داستان در کابوسی به ذهن استیونسن رسید. استیونسن ابتدا به دلیل نارضایتی رمان را سوزاند اما به سرعت پشیمان شد و بار دیگر آن را سه روزه نوشت.